این مدت حدود بیست و یکی دو روز که یکجا افتاده ام و دو سه سال قبل که از درخت افتادم و کمرم شکست و دو ماه کامل یکجا نشین که نه ، یکجا دراز کش بودم ، گاهی یاد روایتی از یک فیلم شرکت کننده در جشنواره ی مسابقات فیلمهای ده دقیقه ای می افتم .
دقیقه ی اول ، سکانس اول .
صدای قیژ و قیژ و .دوربین از روی دستگیره در شروع میکنه به حرکت . آروم آروم میره سمت بالا . میرسه به بالای چارچوب در و کتیبه و سقف . دوربین حرکت رو ادامه میده . کم کم نگاهها همراه دوربین روی سقف کشیده میشه تا میرسه به وسط سقف .پنکه سقفی قیژ قیژ کنان در حال چرخیدن .
دقیقه ی دوم . قیژ و قیژ . چرخش پنکه سقفی .
دقیقه ی سوم . نگاهها هنوز به پره های پنکه هستند که با صدای قیژ و قیژ داره میچرخه .
دقیقه ی چهارم . چرخش پنکه و قیژ و قیژ.
دقیقه ی پنجم . قیژ و قیژ و چرخش پره های پنکه .
دقیقه ی ششم . دقیقه ی هفتم .
کم کم از گوشه و کنار صدای اعتراض بلند شده .
دقیقه ی هشتم . اعتراضها بلند تر شده . آقا خاموشش کن این چیه دیگه و .
دقیقه ی نهم . همچنان پنکه با صدای قیژ و قیژ در حال چرخیدن .
کارگردان هم دقیقه دقیقه صدای قیژ و قیژ رو بلند و چرخش پنکه را سریعتر میکرد و از دقیقه ی ششم ، همزمان با اوج اعتراض ها ، شروع به کم کردن صدا و سرعت چرخیدن کرد .
در پایان دقیقه نهم ، برخی تماشاچیان بلند شدند که سالن را ترک کنند که ناگهان در آغاز دقیقه ی دهم . دوربین شروع به حرکت کرد و از پنکه به سقف و دیوار و در و دستگیره و کف اتاق و پایه های تخت و ملحفه ی سفید و کیسه ی سون و شیلنگ سرم و . رفت روی چهره ی تکیده ای که فقط چشمانش حرکت میکرد و به دوربین لبخند میزد .
در ثانیه های پایانی این نوشته بر پرده ظاهر شد .
ده دقیقه از روز و ماه و سالهای زندگی یک جانباز ( معلول ) . قادر به تحمل دیدن ده دقیقه از صحنه ای که یک جانباز ( معلول ) سالها در حال تماشای ان است ، نبودیم .
چه اشکها که ریخته نشد . چه شرمندگی ها که بجا نماند .
پ ن .
برخی دقیقه ی نهم زندگی ده دقیقه ای ما هستند و چه روزی را هم برای برخواستن از صندلی انتخاب کردند .
درباره این سایت